احساس دو غریبه...
در زیر باران کوچه ی اَقاقیا , ورق خورد...
همهمه ی خاطراتی که صف کشیده بودند تا در قطار پاییز , به سمت فراموشِستان روانه شوند
در لا به لای مسافران دیار فراموشی...
نقاشی هایی بودند که بوی غریب امید را به همراه خود داشتند ...
مانع این کوچ اجباری شدند...
غروبی وسیــع ... پر از حرف...
سِــیلِ خشمی از خاطراتی خاکستری که منتظر علت این معلول هستند...
آری...
ایــن بار... بهــار...
در آخرین پاییز به پیشواز عشق آمد
باغچه ی خاکستری ...برچسب : کوچه ی اقاقیا, نویسنده : agrayroadsa بازدید : 134